خاطرات شیرین
پسرعزیزم چند روزی میشه که بدون اتکا به جایی خودت قدم بر می داری اولین لحظه گام برداشتنت بعداز ظهر روز 27 اردیبهشت بود از سر کار برگشته بودم دیدن این مسئله منو کلی ذوق زده کرده بود گوشی تلفن رو برداشتم به مادرجون،خاله و بابا حامد خبر دادم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم خداروشکر که خدای بزرگ بر من حقیر منت گذاشت و نعمت مادر بودن و لذت بردن از تمام این لحظه ها رو نصیبم کرد امیدوارم که که خداوند این لطفشو شامل تمام کسانی کنه که آرزوی داشتن این نعمت رو دارن البته پسرم می دونم که از این به بعد به مراقبت بیشتری نیاز داری قول می دم سعی خودمو می کنم البته بابا حامد هم خیلی توی پیشرفت شما نقش داره بعد از کا...
نویسنده :
مامان رزیتا
22:31