هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

هامان هستی مامان

خاطرات شیرین

پسرعزیزم چند روزی میشه که بدون اتکا به جایی خودت قدم بر می داری اولین لحظه گام برداشتنت بعداز ظهر روز 27 اردیبهشت بود از سر کار برگشته بودم دیدن این مسئله منو کلی ذوق زده کرده بود گوشی تلفن رو برداشتم به    مادرجون،خاله و بابا حامد خبر دادم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم خداروشکر که خدای بزرگ بر من حقیر منت گذاشت و نعمت مادر بودن و لذت بردن از تمام این لحظه ها رو نصیبم کرد امیدوارم که که خداوند این لطفشو شامل تمام کسانی کنه که آرزوی داشتن این نعمت رو دارن البته پسرم می دونم که از این به بعد به مراقبت بیشتری نیاز داری قول می دم سعی خودمو می کنم البته بابا حامد هم خیلی توی پیشرفت شما نقش داره بعد از کا...
31 ارديبهشت 1390

خاطرات شیرین

پسرعزیزم چند روزی میشه که بدون اتکا به جایی خودت قدم بر می داری اولین لحظه گام برداشتنت بعداز ظهر روز 27 اردیبهشت بود از سر کار برگشته بودم دیدن این مسئله منو کلی ذوق زده کرده بود گوشی تلفن رو برداشتم به مادرجون،خاله و بابا حامد خبر دادم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم خداروشکر که خدای بزرگ بر من حقیر منت گذاشت و نعمت مادر بودن و لذت بردن از تمام این لحظه ها رو نصیبم کرد امیدوارم که که خداوند این لطفشو شامل تمام کسانی کنه که آرزوی داشتن این نعمت رو دارن البته پسرم می دونم که از این به بعد به مراقبت بیشتری نیاز داری قول می دم سعی خودمو می کنم البته بابا حامد هم خیلی توی پیشرفت شما نقش داره بعد از کار روزانه که به خونه م...
31 ارديبهشت 1390

اولین گام برداشتن هامان جان

در جهت آب گام برداشتن و تن به موج خروشان سپردن کاری است سهل و آسان و ساخته از هر ناتوان.مردانی دلاورند که در مخالف امواج شناورند.کار خود را به لطف پرودگار حواله کنندوکامکاری را در بردباری شناسند................ فرزندم اولین گامهای استوارت را در تاریخ 27/2/1390 برداشتی   " هامان جان بدان دانستن حقیقت آغاز راه است " امیدوارم همواره به دنبال حقیقت گام برداری.   قدم هایت گلباران     ...
31 ارديبهشت 1390

اولین گام برداشتن هامان جان

در جهت آب گام برداشتن و تن به موج خروشان سپردن کاری است سهل و آسان و ساخته از هر ناتوان.مردانی دلاورند که در مخالف امواج شناورند.کار خود را به لطف پرودگار حواله کنندوکامکاری را در بردباری شناسند................ فرزندم اولین گامهای استوارت را در تاریخ 27/2/1390 برداشتی " هامان جان بدان دانستن حقیقت آغاز راه است " امیدوارم همواره به دنبال حقیقت گام برداری. قدم هایت گلباران ...
31 ارديبهشت 1390

روز مادر

  روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای آينده تو ،دلواپسی! روز مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بيداری ! روز مادر يعنی بهانه  بوسيدن خستگی دستهايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد روز مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن  او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز مادر يعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....    ...
31 ارديبهشت 1390

روز مادر

روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای آينده تو ،دلواپسی! روز مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو،بيداری! روز مادر يعنی بهانه بوسيدن خستگی دستهايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد روز مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز مادر يعنی باز هم بهانه مادر گرفتن.... ...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هامان جان اگر ستاره آرزوها شب های خاطرم را الماس نشان کند... اگر آفتاب محبت گل و سبزه امیدم را برویاند... اگر شراره اشتیاق کانون زندگیم را حرارت بخشد پرتو بخش آن ستاره و گرمی بخش آن شراره و خورشید  آن آفتاب تو هستی... ...
30 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هامان جان اگر ستاره آرزوها شب های خاطرم را الماس نشان کند... اگر آفتاب محبت گل و سبزه امیدم را برویاند... اگر شراره اشتیاق کانون زندگیم را حرارت بخشد پرتو بخش آن ستاره و گرمی بخش آن شراره و خورشید آن آفتاب تو هستی... ...
30 ارديبهشت 1390

مادرم

  مادرم، تو بزرگ ترین موهبت زندگی ام هستی... اولین باری که مرا در آغوش گرفتی و صدایت را شنیدم،به یاد نمی آورم اما ازهمان لحظه احساس کردم که در درون امن ترین و دوست داشتنی ترین آغوش دنیا پناه گرفته ام... تو ترجیح دادی که زندگی پرمشغله ات را متحول کنی تا زندگی من آغاز شود... تو پناهگاه من در دل باران هستی.... تو تکیه گاه من هستی... وقتی می ترسیدم، دستم را می گرفتی و برای اولین بار که قلبم شکست، تو التیام بخش آن بودی... تو زخم های مرا مرهم گذاشتی، اشکهایم را پاک کردی و مرا از ناآرامی ها حفظ کردی... تو بی هیچ قید و شرطی ، بی توجه به آنچه می کردم،مرا دوست داشتی... وقتی که می گریستم ...
30 ارديبهشت 1390

مادرم

مادرم، تو بزرگ ترین موهبت زندگی ام هستی... اولین باری که مرا در آغوش گرفتی و صدایت را شنیدم،به یاد نمی آورم اما ازهمان لحظه احساس کردم که در درون امن ترین و دوست داشتنی ترین آغوش دنیا پناه گرفته ام... تو ترجیح دادی که زندگی پرمشغله ات را متحول کنی تا زندگی من آغاز شود... تو پناهگاه من در دل باران هستی.... تو تکیه گاه من هستی... وقتی می ترسیدم، دستم را می گرفتیو برای اولین بار که قلبم شکست، تو التیام بخش آن بودی... تو زخم های مرا مرهم گذاشتی، اشکهایم را پاک کردی و مرا از ناآرامی ها حفظ کردی... تو بی هیچ قید و شرطی ، بی توجه به آنچه می کردم،مرا دوست داشتی... وقتی که می گریستم مرا در آغوش پرم...
30 ارديبهشت 1390